|
مهدی جان بیا مهدی جان بیا ، این جا تنهائی خیمه ی خود را پهن کرده است
و خورشید با گریه غروب می کند . وقتی جمعه ها نمی آیی بغض زیر گلوی ماه را فشار می دهد و آسمان دلش می گیرد
و اسیر حسرتی بارانی می شود.
جمعه ها گل های نرگس خیابان های انتظار را عطر آگین
می کنند و وقتی نمی آیی باران اشک می ریزد و معصومانه
نام تو را سر می دهد و گل های نرگس با امید جمعه ی دیگر
بسته می شوند.
جمعه ها شوق پرواز می کند و آسمان عاشقانه ترین انحنای
وقت خود را برای آینه تفسیر می کند.و خورشید به شیوه ی
باران پر از طراوت و تکرار می شود و نسیم ساقه ی ترد معنی
را تکان می دهد. مهدیا بگو از از کدامین جاده می آیی تا قلبم زیر پاهایت مانند
فرشی قرار دهم تا پاهایت قلبم را نوازش دهد . بگو چرا نمی
آیی تا به این انتظار کشنده پایان دهی ، تو می دانی که لبان
منتظرانت مانند اناری از العجل العجل خشکیده است. در عشق بی اندازه ی منتظران به تو پرهای آبی صداقت پیدا
است.زود تر بیا این بار سوار اسبی از جنس نور شو ، که
سرعتش از همه چیز بیشتر باشد.قفل دنیا را بشکن وقفس
سرد خیانت را آب کن وبار دیگر کلبه ی سبز عدالت را بنا کن.
|